آن شب را رسول اکرم در خانهءام سلمه بود.نیمههاى شب بود کهام سلمه بیدار شد و متوجه گشت که رسول اکرم در بستر نیست.نگران شد که چه پیش آمده؟ حسادت زنانه،او را وادار کرد تا تحقیق کند.از جا حرکت کرد و به جستجو پرداخت.دید که رسول اکرم در گوشهاى تاریک ایستاده،دست به آسمان بلند کرده اشک مىریزد و مىگوید: «خدایا چیزهاى خوبى که به من دادهاى از من نگیر،خدایا مرا مورد